داستان تفاوت مدیران و مهندسان

مردی که در یک بالن در حال پرواز بود متوجه شد گم شده است. در حالی که ارتفاع بـالن را کـم مـی کـرد، روی زمین مرد دیگری را دید. مرد بالن سوار فریاد زد: ببخشید میتوانید به من کمک کنید؟ من به دوسـتم قـول دادم نیم ساعت پیش او را ملاقات کنم، اما حالا نمی دانم کجا هستم.

مرد روی زمین پاسخ داد: بله شما در یک بالن در ارتفاع حدود ۱۰ متر از سطح زمین معلق هستید. شما از شمال بین ۴۰ و ۴۲ درجه عرض جغرافیایی و از غرب بـین ۵۸ و ۶۰ درجه طول جغرافیایی قرار دارید.

مرد بالن سوار پاسخ داد: شما باید مهندس باشید. مرد روی زمین گفت: بله از کجا فهمیدی؟ مرد بالن سوار گفت: خوب، همه چیزهایی که کفتی از نظر فنی درست است، اما من نمی دانم با اطلاعـاتی کـه دادی چکار کنم و در حقیقت هنوز گمشده هستم.

مرد روی زمین پاسخ داد: شما باید مدیر باشید. مرد بالن سوار گفت: بله من مدیر هستم اما از کجا فهمیدی؟ مرد روی زمین گفت: خوب شما نمی دانی کجا هـستی و نمـی دانـی کجـا مـی روی. شـما قـول داده ای امـا نمی دانی آن را چگونه عملی کنی و انتظار داری من مشکلت را حل کنم.

نتیجه گیری از داستان:

مهندسان نمی دانند مدیران چه می خواهند و به محتوای سوال اهمیت نمی دهند و به کیفیت پاسخ قابـل توجـه دارند و مدیران نمی خواهند بدانند که مهندسان چه می گویند.